شماره ٦٦٨: وه که جان يا تنم نميدانم

وه که جان يا تنم نميدانم
اين توئي يا منم نميدانم
خويش را از تو فرق نتوانم
دوست از دشمنم نميدانم
با مني و ز فراق ميسوزم
گلشنم گلخنم نميدانم
روي و زلف تو قبله ام شب روز
کافرم مؤمنم نميدانم
خم ابروي تست يا محراب
رهبر از رهزنم نميدانم
جامه دانم که ميدرم بر تن
جيب از دامنم نميدانم
محو در عشق تو شدم چون (فيض)
عشق تو يا منم نميدانم