شماره ٦٦١: چشم بر هر چه گشاديم رخ خوب تو ديديم

چشم بر هر چه گشاديم رخ خوب تو ديديم
گوش بر هر چه نهاديم حديث تو شنيديم
مردمان چشم گشودند و نديدند بجز غير
ما ببستيم دو چشم و بجمالت نگريديم
لوح دل را که بر آن نقش و نگار دگران بود
پاک شستيم و بر آن صورة خوب تو کشيديم
حسن خوبان فريبنده ز درياي تو موج است
آبروي همه از حسن روانبخش تو ديديم
گر سراب دو جهان رهزن دين و دل ما شد
آخرالامر بسرچشمه مقصود رسيديم
عارفان وصف تو از دفتر و اسناد شنيدند
ما ز ياقوت گهربار لبان تو شنيديم
تشنه يکچند دويديم درين وادي خونخوار
آخر از چشمه حيوان تو يکجرعه چشيديم
قطره مستي ما را ز مي عشق تو بس بود
لله الحمد بدرياي وصال تو رسيديم
بايع و بيع و ثمن مشتري و جنس تو بودي
سربسر کوچه و بازار جهان را همه ديديم
چند بر خرقه پرهيز زدن پنبه توبه
آفرين باد ترا عشق کزين خرقه رهيديم
بارها جامه تقوي بگنه چاک ز دستيم
از پي حله عفو تو بسي جامه دريديم
پاي سعيت همه شد آبله در راه طلب (فيض)
بار ما در دل ما بود عبث مي طلبيديم