شماره ٦٥٣: بياد منزل سلمي بر اطلال و دمن گردم

بياد منزل سلمي بر اطلال و دمن گردم
ببوي آن گل رعنا بر اطراف چمن گردم
به پيش من برفت او با دل صد جاي ريش من
ز حسرت در فراقش چون غريبان در وطن گردم
نيابم زو اثر هرچند کوه و دشت پيمايم
نگويد زو خبر هرچند گرد مرد و زن گردم
نه پيکي ميرسد ز آن کو نه بادي ميوزد زآن سو
بهر سو هر دم آرم رو بگرد خويشتن گردم
چو مي نگذاردم غيرت که نامش بر زبان آرم
چسان در جستجوي او ميان انجمن گردم
خيالش چون ببر گيرم ز سر تا پاي گردم او
ز خود بيرون روم از خويشتن بيخويشتن گردم
قدش را چون بياد آرم تو گوئي سرو شمشادم
رخش چون در خيال آرم شوم گل نسترن گردم
حديث زلف و گيسويش کنم در انجمن چون من
جهاني را بدام آرم کمند مرد و زن گردم
چو خالش در نظر آرم سراسر نافه مشکم
مزاج آهوان گيرم بصحراي ختن گردم
چو چشمش در نظر آرم گهي بيمار و گه مستم
در آن مستي شوم صياد صيد خويشتن گردم
لبش چون در ضمير آرم يکي ساغر شوم پر مي
ز دندانش چو ياد آرم همه در عدن گردم
بفکر آن دهان چون اوفتم اثباتم و نفيم
محالي را کنم جا بر محل صيد سخن گردم
حديث آن ميان چون در ميان آيد شوم موئي
ندانم نيستم هستم ميان شک و ظن گردم
چو دور از کار مي بويم بهر جا (فيض) بيهوده
بيا بهر سراغ دوست گرد خويش گردم