شماره ٦٤٧: در عهد تو اي عهد شکن توبه شکستم

در عهد تو اي عهد شکن توبه شکستم
احرام طواف حرم کوي تو بستم
آتش زدم آن خرقه پشمينه سالوس
بر سنگ زدم شيشه تقوي و شکستم
رندي و نظر بازي و شيدائي و مستي
چندين هنر استاد غمت داد بدستم
از مسجد و محراب شدم سوي خرابات
تسبيح بيفکندم و زنار به بستم
بفروختم آن زهد ريا را بمي لعل
اکنون بدر ميکده ها باده بدستم
بودم بصلاح و ورع و زهد گرفتار
صد شکر که عشق آمد و زينجمله برستم
چون (فيض) بريدم ز همه خلق بيکبار
برخواستم از خود بره دوست نشستم