شماره ٦٤٠: فرمان نميبرد اين دل چه سان کنم

فرمان نميبرد اين دل چه سان کنم
کارم ز دست دل شده مشکل چه سان کنم
دست قضا بسلسلها بسته خواهشش
با اين دل اسير سلاسل چه سان کنم
روز ازل جنون و خردبخش کرده اند
مجنون بسعي بيهده عاقل چه سان کنم
نقص و کمال جمله خلايق نوشته اند
آنرا که ناقص آمده کامل چه سان کنم
با نفس خويش چون نتوانم بر آمدن
با خيل ديو راکب و راجل چه سان کنم
دل ده مرا نخست و دليري نظاره کن
با دشمن درون من بيدل چه سان کنم
کارم گره گره شده چون زلف دلبران
يارب علاج عقده مشگل چه سان کنم
افتاده ام بدست هجوم رسوم خلق
ضبط رسوم مردم جاهل چه سان کنم
آزادگان چست بمنزل رسيده اند
با ننگ واپسي من کاهل چه سان کنم
(فيض) و دلش بهم چو نسازند در سلوک
در راه دوست قطع مراحل چه سان کنم