شماره ٦٣٣: شهد لطفست گهي در کامم

شهد لطفست گهي در کامم
زهر قهر است گهي در جامم
گه مي تلخ دهي زان لب و چشم
گاه نقل و شکر و بادامم
گاهي از لطف کني تحسينم
گاهي از قهر دهي دشنامم
من گرفتار توام حاجت نيست
زحمت آنکه کشي در دامم
روز و شب مي نشناسم الا
وصل تو صبح و فراقت شامم
سوختم ز آتش هجران و هنوز
در ره چاره وصلت خامم
(فيض) را شکر وصالت بچشان
چند در هجر تو زهر آشامم