شماره ٦٢٥: از معاني مغز بيرون ميکشم

از معاني مغز بيرون ميکشم
معنوي داند که من چون ميکشم
بسته دارم تا نظر در صورتي
معني هر لحظه بيرون ميکشم
ليليي دارم که نتوان ديدنش
در غمش صد بار بيرون ميکشم
کاسهاي زهر هجر دوست را
عشق ميداند که من چون ميکشم
موسيم من عقل هرون من است
منت نصرت ز هرون ميکشم
يکسر مو سر نه مي پيچم ز عقل
اين رياضتها بقانون مي کشم
از پي تحصيل زاد آخرت
جورها از دنيي دون ميکشم
دم بدم زان غمزه تيري ميرسد
خامه پرهيز در خون ميکشم
بهر بي اندازه عيشي در درون
محنت ز اندازه بيرون ميکشم
دل ز دنيا کنده و در ارض تن
رنج خسف جسم قارون ميکشم
رنجها باشد کليد گنجها
رنجها از طاقت افزون ميکشم
تا رسم از رنج در گنجي چو (فيض)
جورها از چرخ گردون ميکشم