شماره ٦٢٠: عمر عزيز تا به کي صرف در آرزو کنم

عمر عزيز تا به کي صرف در آرزو کنم
هاي بيا که آرزو جمله فداي هو کنم
چند خجل کند مرا توبه آبروي بر
ميسزد ار ز توبه خون ريزم و آبرو کنم
اشتر لنگ لنگ من پاش خورد بسنگ من
سنگ دگر چه افکنم زحمت او دو تو کنم
عشوه توبه ميخري ياري توبه ميخورم
گر فتد او بدست من بين که باو چها کنم
رخ بنماي پير من چند بخانقاه تن
نعره هاي هازنم مستي هوي هو کنم
چند تنم بگرد تن بخيه زنم برين بدن
بفکنم اين تن و بجان روي بجستجو کنم
رو چو کني بسوي من جان شودم تمام تن
بس ز نشاط جان و تن در تن و جان نمو کنم
جا طلبي ز من ترا بر سر خويش جا دهم
آب طلب کني ز من ديده برات جو کنم
خانه سر ز ماسوي پاک کنم براي تو
منزل دل ز آب و گل بهر تو رفت و رو کنم
هم بشراب عشق تن پاک کنم ز هر درن
هم بشراب عشق جان بهر تو شست و شو کنم
کي بود آنکه مست مست شسته ز غير دوست دست
پشت کنم بهر چه هست روي بروي او کنم
گه بوصال روي او جان کنم از شکوه کوه
گه ز خيال موي او شخص بدن چو مو کنم
گه بوصال جان دهم گه بفراق تن نهم
گه بخطاب انت انت گاه بعيب هو کنم
باز بده (بفيض) نقد هر آنچه ميدهي بده
عمر عزيز تا بکي صرف در آرزو کنم