شماره ٦٠٩: من واله جمال فروزان يک کسم

من واله جمال فروزان يک کسم
آشفته دو زلف پريشان يک کسم
سامان مرا يکي و سر من يکي بود
سودا يکي و بيسر و سامان يک کسم
هر جا بهر که روي کنم سوي او بود
بيناي يک جمالم و حيران يک کسم
جمعيتم ز جمع کمالات يک کس است
شيداي يک جميل و پريشان يک کسم
تيغ ار کشد بقصد سرم بسملش شوم
در مذبح محبت قربان يک کسم
مشرک نيم پرستش باطل نميکنم
حق بين و حق پرست بفرمان يک کسم
از هر خسي قبول عطائي نميکنم
مستغرق مواهب احسان يک کسم
چون گربگان بسفره هر کس نميروم
همچون شتر نواله خور خوان يک کسم
از خون هر که هر چه خورم يا برم چو (فيض)
روزي خور خدايم و مهمان يک کسم