شماره ٦٠٤: ياد ياران که کنند از دل و جان ياري هم

ياد ياران که کنند از دل و جان ياري هم
پا ز سر کرده روند از پي غمخواري هم
غم زدايند ز دلهاي هم از خوشخوئي
بهره گيرند ز دانش بمدد کاري هم
کم کنند از خود و افزوني ياران طلبند
رنج راحت شمرند از پي دلداري هم
رنج بر جان خود از بهر تن آسائي يار
حامل بار گران بهر سبکباري هم
همه چون غنچه بتنهائي و با هم چون گل
تنگدل از خود و خندان بهواداري هم
رنجه کردند که راحت برسانند بهم
زخمي تيغ جفا بهر سپر داري هم
از ره لطف و محبت همه هم را دلجوي
وز سر مهر و وفا در صدد ياري هم
نور بخشند بهم چونکه بصحبت آيند
روز خورشيد هم و شمع شب تاري هم
اين مي و ساقي آن و طرب و مستي اين
جام سرشار هم و منبع سرشاري هم
سرشان ز آتش سوداي محبت پرشور
پاي پر آبله در راه طلبکاري هم
خواب غفلت نگذارند که غالب گردد
همه هم را بصرند و همه بيداري هم
راحت جان و طبيبان دل يکديگرند
يار تيمار هم و صحت بيماري هم
همه همدرد هم و مايه درمان دهند
همه پشت هم و آسان کن دشواري هم
(فيض) تا چند کني وصف و نکوشي که شوي
خود ار آنقوم که باشند بغمخواري هم