شماره ٥٩٨: هر جميلي که بديديم بدو يار شديم

هر جميلي که بديديم بدو يار شديم
هر جمالي که شنيديم گرفتار شديم
پيش هر لاله رخي ناله و زاري کرديم
چون بديديم ترا از همه بيزار شديم
خار اغيار بسر پنجه غيرت کنديم
تا ز عکس رخ گلزار تو رخسار شديم
بيخبر بر در ميخانه عشق افتاديم
قدح باده کشيديم و خبردار شديم
مست بوديم و سر از پاي نميدانستيم
از الست تو سراپا همه هشيار شديم
خفته بوديم در اقليم عدم آسوده
از سماع کن بيحرف تو بيدار شديم
شربت لعل لبت بود شفاي دل ما
هر گه از چشم خوشت خسته و بيمار شديم
چه سعادت که در ايام غمت دست نداد
خنک آندم که بعشق تو گرفتار شديم
فيضها از پي عشقت بدل و جان برديم
زآن سبب معتکف خانه خمار شديم
دم بدم نفخه از غيب بجان مي آيد
تا ز گلبانگ اشارات تو در کار شديم
تا امانت بسپاريم کرم کن مددي
باميد مددت حامل اين بار شديم
هر کسي در همه کار از تو مدد ميجويد
(فيض) هم از تو مدد يافت که هشيار شديم