شماره ٥٩٦: منم که ساخته دست ابتلاي توام

منم که ساخته دست ابتلاي توام
منم که سوخته آتش لقاي توام
منم که توي بتويم سرشته از حمدت
منم که موي بمو تابتا ثناي توام
منم که بر قدم دوستان تست سرم
منم که بنده و مولاي اولياي توام
بغير درگه تو سر فرو نمي آرم
خراب و واله و شيداي کبرياي توام
گرفته روي تو وراي تو دو عالم را
منم که عاشق و حيران روي وراي توام
جهان مسخر من من مسخر امرت
همه براي من آمد که من براي توام
نبات و معدن و حيوان براي من در کار
همه فداي من و من بجان فداي توام
چشيده باده توحيد از نداي الست
ز خويش رفته و گوينده بلاي توام
شنيده گوشم تا آيت لقاء الله
نشسته منتظر وعده لقاي توام
نشسته ام بره نفخه روان بخشت
دو چشم دوخته در مقدم صباي توام
دلم گرفته شد از جور خويشتن بر خويش
در انتظار نسيم گره گشاي توام
خراب يک نگه از چشم مست خونريزت
هلاک يک سخن از لعل جانفزاي توام
مرا چه ساخته آنچنان که خواسته
بمدعاي خود ارنه بمدعاي توام
زمين و چرخ دو سنگ آسيا و من دانه
ز لطف تست که در خورد آسياي توام
کشد چو (فيض) سر طاعت از خط فرمان
نعوذ بالله مستوجب بلاي توام