شماره ٥٩١: شبها حديث زلف تو تکرار ميکنم

شبها حديث زلف تو تکرار ميکنم
تسبيح روز وصل تو بسيار ميکنم
چون دم زند صباح ز انوار طلعتت
جان را ز عکس روي تو گلزار ميکنم
از پاي تا بسر همه تن ديده ميشوم
جان را بديده قابل ديدار ميکنم
از غمزه نگاه تو بيهوش مي شوم
دل را ز چشم مست تو هشيار ميکنم
عکس تو چون در آينه دل درآيدم
بيخود حديث واحد قهار ميکنم
ترجيح بند هر سخنم ذکر خير تست
در هر کلام نام تو تکرار ميکنم
با مردمان حديث تو گويم در انجمن
تنها حديث با در و ديوار ميکنم
گيرم سناي دل ز سنا برق روي تو
دريوزه ز قاسم انوار ميکنم
غم را بياد روي تو از سينه مي برم
دم را بذکر موي تو عطار ميکنم
شب را بياد زلف تو مي آورم بروز
چون روز شد ستايش رخسار ميکنم
آهنگ من چو کرد بر آهنگ ميزنم
دل را ز غم بناله سبکبار ميکنم
گر سر من بغير نگويد رفيق من
زودش بلطف خازن اسرار ميکنم
هرکس که گوش جان بسخنهاي من دهد
او را بصور موعظه بيدار ميکنم
هر کار خوب را که ز کردار عاجزم
تحسين هر که کرد بگفتار ميکنم
پنهان کن از خلايق اگر عاشقي کني
با (فيض) هم مگوي که اين کار ميکنم