شماره ٥٨٥: گه جلوه لاهوت دهد جام شرابم

گه جلوه لاهوت دهد جام شرابم
گه عشوه ناسوت فريبد بسرابم
گه نقل و کباب از کف جانانه ستانم
گه فرقت جانانه کند سينه کبابم
جز محنت دوريش عقابي نشناسم
جز شادي نزديکي او نيست ثوابم
بي دوست يکي تشنه لب گرسنه چشمم
با دوست چو باشم همه نانم همه آبم
شد عمر گرامي همه در مدرسها صرف
کو عشق که فارغ کند از درس و کتابم
کو عشق که معمور کند خانه دل را
عمريست ز ويراني دل خانه خرابم
تا چند درين باديه سرگشته توان بود
اي خضر خدا ره بنما راه صوابم
(فيض) و سر تسليم و رضا بر قدم دوست
گر تيغ کشد بر سر من روي نتابم