شماره ٥٧٣: وقت آنست که جوينده اسرار شويم

وقت آنست که جوينده اسرار شويم
بگذاريم تن کار و دل کار شويم
روح را پاک برآريم ز آلايش تن
پيشتر ز آنکه اجل آيد و مردار شويم
چند ما را طلبد يار و تغافل ورزيم
بعد ازين از دل و جان ماش طلبکار شويم
عشق را کاش بدانيم کدامست دکان
تا دو صد جان بکف آريم و خريدار شويم
جاي آن دارد اگر صد دل و صد جان بدهيم
قابل مرحمت يک نظر يار شويم
گره دل نگشايد بسر انگشت خرد
کار عشقست بيا از پي اين کار شويم
علم و تقوي و عبادت همه مستي آرد
جرعه کو ز مي عشق که هشيار شويم
افسر عشق پي زيور جان دست آريم
تا بکي در پي آرايش دستار شويم
آتش عشق درين پرده ناموس زنيم
هر چه هستيم بر خلق نمودار شويم
بر سر کوچه و بازار اگر مي نوشيم
به از آنست که در پرده پندار شويم
فوت افسرده دلي چند ز پس کوچه خريم
از پي مائده عشق به بازار شويم
چند چندان بت عيار فريبد ما را
خيز تا رهزن هر جا بت عيار شويم
گر ز آزادگرانان بدر آئيم از پاي
به از آنست که خود بر سر بازار شويم
شد شب عمر و ز آفاق سرت صبح دميد
چشم و دل باز کن اي (فيض) که بيدار شويم