شماره ٥٤٤: درد دل مرا نکند به دواي خلق

درد دل مرا نکند به دواي خلق
بيماري خداي بهست از شفاي خلق
رنج از خداست راحت و راحت ز خلق رنج
قربان يک بلاي خدا صد عطاي خلق
صحرا و کوه خوشترم آيد ز شهر و ده
صد ره صداي کوه بهست از نداي خلق
هر يک ترا بدام بلاي دگر کشد
اي چشم بسته روي مکن در قفاي خلق
گويند خلق راه حق اينست زينهار
مشنو مرو بسوي جهنم بپاي خلق
ميکن حذر ز پيروي ديو سيرتان
زنهار سيلي نخوري ز ابتلاي خلق
بار گرانشان بدل و جان نه و برو
ميکش براي حق دو سه روزي بلاي خلق
آزار خلق روي دلت سوي حق کند
راهيست سوي معرفت حق جفاي خلق
داني تو (فيض) آنکه نيايد ز خلق هيچ
بگذر ز گفتگوي ملالت فزاي خلق