شماره ٥٣٨: عاشق که بود غلام معشوق

عاشق که بود غلام معشوق
سرمست علي الدوام معشوق
از خويشتنش خبر نباشد
دايم مست مدام معشوق
مستي نکند ز آب انگور
مستيش همه ز جام معشوق
برخواسته از سر دو عالم
پابنده شده بدام معشوق
از کام و هواي خويش رسته
کامش همه گشته کام معشوق
گامي ننهاده هيچ جائي
جز بر آثار گام معشوق
گم کرده نشان و نام خود را
گشته است نشان بنام معشوق
وحشي صفت از جهان رميده
وز جان و دلست رام معشوق
گوش هر قوم با سروشي است
گوش (فيض) و پيام معشوق