شماره ٥٣٧: اي وصل تو جانفزاي عاشق

اي وصل تو جانفزاي عاشق
وي ياد تو دلگشاي عاشق
ذکر خوش تو حلاوت او
نام تو گره گشاي عاشق
اي روي تو والضحي و مويت
و الليل اذا سجاي عاشق
مويت کفرست و روي ايمان
اي مايه ابتلاي عاشق
دردش از تو دواش از تو
اي راحت و اي بلاي عاشق
تو با وي و او ترا طلبکار
وصل تو خرد رباي عاشق
در روي تو بيند آنچه خواهد
اي جام جهان نماي عاشق
از تو آيد بتو گرايد
اي مبداء و منتهاي عاشق
جان ميکندت فدا چه باشد
گر به پذيري فداي عاشق
در حنجره ملک نباشد
آن نغمه دلرباي عاشق
در حوصله فلک نگنجد
آن ناله چون دراي عاشق
اي باعث هوي هوي صوفي
وز بهر تو هاي هاي عاشق
پيوسته تو از براي خويشي
هرگز نشوي براي عاشق
هرگز نشدي بمدعايش
اي مقصد و مدعاي عاشق
او را يک کس بجاي تو نيست
داري تو بسي بجاي عاشق
هم قوت دل و روان اوئي
هم قوت دست و پاي عاشق
(فيض) است دعاي تو چه باشد
گر گوش کني دعاي عاشق