شماره ٤٩٢: در ميکده دوش رند قلاش

در ميکده دوش رند قلاش
ميگفت به پاکباز اوباش
کز سر حقيقتم خبر ده
يک نکته بگو برمز يا فاش
گفتا سخن برهنه خواهي
بشنو تو ز عور مفلس لاش
جز ذات يگانه مجرد
کس نيست در اين سرا تو خوش باش
پيوسته موحد است خود را
پنهان شده لام و الف در الاش
هر کو فاني دروست باقيست
من مات من الهوي فقد عاش
اين حرف اگر فقيه فهمد
شاباش زهي فقيه شاباش
چون (فيض) اگر شوي مجرد
بس فيض که يابي از سخنهاش