شماره ٤٧٨: در عشق ديدم غوغاي آتش

در عشق ديدم غوغاي آتش
زين پس ندارم پرواي آتش
کو آشنا شو با عشق آن کو
خواهد به بيند درياي آتش
در آتش عشق هر کس که سوزد
کي باشد او را پرواي آتش
دوزخ ندارد بر عاشقان پاي
کاين دست عشق است بالاي آتش
در عالم عشق من هر دو ديدم
درياي آتش صحراي آتش
اندر سرم من بهر تماشا
بشنو در آنجا هيهاي آتش
تا هر که آيد جز دوست سوزد
شد اين دل (فيض) مأواي آتش