شماره ٤٧٧: تا در رخت ديد سيماي آتش

تا در رخت ديد سيماي آتش
شد اين دل من مأواي آتش
از عشق نامي من مي شنيدم
کي ديده بودم در پاي آتش
از رشک رويت وز رشک خويت
سوزد سراپا اجزاي آتش
زلف سياهت بر روي ماهت
مانند دوديست بالاي آتش
تا در دل من جا کرد عشقت
جا کرد در سر سوداي آتش
بر سينه ام گوش بگذار و آنگه
تا نشنيده باشد غوغاي آتش
در آتشت (فيض) در فيضت آتش
هم آتشش جا هم جاي آتش