شماره ٤٧٢: درد دل ما ز يار ما پرس

درد دل ما ز يار ما پرس
احوال نهان ز آشنا پرس
چون بنده خداي را شناسد
اوصاف خدا هم از خدا پرس
سر اسماء ملک نداند
او ادني راز مصطفي پرس
رازي که خدا بمصطفي گفت
از غير مجو زمرتضا پرس
کي مي داند اسير تقدير
اسرار قدر هم از قضا پرس
اين مسئله متقيان ندانند
افسانه عشق را ز ما پرس
سر را از کبر ساز خالي
آنگاه سخن ز کبريا پرس
زين شيفته حال دل چه پرسي
زان زلف بجو و از صبا پرس
گر (فيض) خمش کند ز گفتن
سر خمشي ز گفتها پرس