شماره ٤٦٨: دامن از دوستان کشيدي باز

دامن از دوستان کشيدي باز
مهر از عاشقان بريدي باز
زانکه پيوند با تو محکم کرد
بي سبب مهر بگسليدي باز
مي ندام دگر چه بد کردم
مي نگوئي ز تن چه ديدي باز
خسته کردي دلم بجور و جفا
وز سر رحم ننگريدي باز
در حق دوستان مخلص خود
سخن دشمنان شنيدي باز
مي نهم از غم تو سر در کوه
جامه صبر من دريدي باز
گفته بودي وفا کنم با (فيض)
گفتي و مصلحت نديدي باز