شماره ٤٣٦: چشم شوخ تو فتنه ميسازد

چشم شوخ تو فتنه ميسازد
ابروانت دو تيغه ميبازد
قد و خدت چو بگذري بچمن
بر گل و سرو و نسترن نازد
از همه نيکوان گرو ببري
جلوه ات رخش حسن چون تازد
هر که تيري زغمزه تو خورد
دين و ايمان و عقل و جان بازد
تير مژگان کمان ابرويت
دم بدم سوي هر کس اندازد
غمزه شوخ را بگوي که تير
سوي هر بوالهوس نيندازد
چون ترا ديد ميرود از کار
(فيض) سوي تو دست چون يازد