شماره ٤٢٩: دل گر غمين شود شده باشد چه مي شود

دل گر غمين شود شده باشد چه مي شود
جان گر حزين شود شده باشد چه مي شود
عشقش چو گرم کرد و برافروخت سينه را
آه آتشين شود شده باشد چه مي شود
از غم چو شاد ميشود اين دل گر آن نگار
دل آهنين شود شده باشد چه مي شود
گفتي که با تو بر سر ناز و کرشمه است
گو اينچنين شود شده باشد چه مي شود
جان بسته بلاست جگردوز غمزه
گر دلنشين شود شده باشد چه مي شود
ما را بس است يار اگر جاي زاهدان
خلد برين شود شده باشد چه مي شود
بس مرد عشق را همه جانها بلب رسيد
(فيض) ار چنين شود شده باشد چه مي شود