شماره ٤٢٥: داد از غم عشقت اي صنم داد

داد از غم عشقت اي صنم داد
فرياد ز تو هزار فرياد
بيمارت را نمي کني به
غمناکت را نمي کني شاد
بر ناله من نمي کني رحم
وز روز جزا نمي کني ياد
داد از تو کجا برم که جز تو
کس نتواند داد من داد
من در غم تو تو لاابالي
اني في داد و انت في واد
يکباره بيا بريز خونم
از من تسليم و از تو بي داد
تا کي دل (فيض) اي ستمگر
در بند غم تو و تو آزاد