شماره ٤١٨: کاش از دل بي دل خبري داشته باشد

کاش از دل بي دل خبري داشته باشد
زين قصه مشکل خبري داشته باشد
گر از دلم آگاه شدي رحم نمودي
اي کاش دل از دل خبري داشته باشد
اي کاش بداند جگر است اين نه سرشکست
از خارج و داخل خبري داشته باشد
کشتم همه مهر و درويدم همه غم کاش
زين مزرعه دل خبري داشته باشد
اي کاش بداند که چه کشتم چه درودم
زين کشته و حاصل خبري داشته باشد
اي کاش بدانم که چرا ميکشدم زار
مقتول ز قاتل خبري داشته باشد
زان خواستم از وي نظري تا بدهم جان
کاش از دل سائل خبري داشته باشد
اي کاش بفهم سخن ناصح پرگو
ديوانه عاقل خبري داشته باشد
در بحر غم عشق غريق است دل (فيض)
اي کاش ز ساحل خبري داشته باشد