شماره ٤٠٦: تواني گر درين ره ترک جان کرد

تواني گر درين ره ترک جان کرد
تواني عيش با جان جهان کرد
اگر جان رفت جانان هست بر جاي
بجانان زندگي خوشتر توان کرد
چه باشد جان و صد جان در ره دوست
جهاني جان بقربان ميتوان کرد
اگر دل از جهان کندن تواني
تواني هر چه خواهي در جهان کرد
گرش سر در نياري مي تواني
به زير پا فلک را نردبان کرد
اگر دل از زمين کندن تواني
تواني رخنه در آسمان کرد
تواني خاک در چشم زمين ريخت
تواني حلقه در گوش زمان کرد
بود نقش جهان را جمله قابل
دلت را هر چه خواهي ميتوان کرد
ترا چشم دو عالم مي توان ديد
ترا گوش دو عالم مي توان کرد
کسي کو بست دل در مهر جانان
مراو را ميرسد اين گفت و آن کرد
سزد مر بيدلان را اينچنين گفت
سزد مر عاشقانرا آن چنان کرد
دل از خود گر توان کندن درين راه
بسي دشوار (فيض) آسان توان کرد