شماره ٣٨١: بنما رخ و جان بستان يعني بنمي ارزد

بنما رخ و جان بستان يعني بنمي ارزد
يک جان چه بود صد جان يعني بنمي ارزد
عشق تو خريدم من بر جانش گزيدم من
عشق تو بجان اي جان يعني بنمي ارزد
چون روي تو ديدم من از خويش بريدم من
کردم دل و جان قربان يعني بنمي ارزد
دل شد چو غمت را جا سر رفت درين سودا
آن سود بدين خسران يعني بنمي ارزد
درياي غم عشقت گر غرق سرشگم کرد
آن بحر بدين طوفان يعني بنمي ارزد
گر خانه کنم ويران گنجم دهد آن سلطان
آن گنج بخان و مان يعني بنمي ارزد
يک بوسه از آن بستان وندر عوضش جان ده
والله که بود ارزان يعني بنمي ارزد
خون گرچه بسي خوردم عشق تو بسر بردم
(فيض) اين بنگر با آن يعني بنمي ارزد