شماره ٣٧٤: دل را غمگين نمي توان کرد

دل را غمگين نمي توان کرد
غمگين را تمکين نمي توان کرد
تلخست جهان به غير عشقت
کامي شيرين نمي توان کرد
عشق تو بجان خريد اي دوست
سودا به از اين نمي توان کرد
ز آمد شد غير پاک کردم
دل را چرکين نمي توان کرد
دل منزل دوست است در وي
غيري تمکين نمي توان کرد
غم را شادي حساب کردم
جان را غمگين نمي توان کرد
از هر که جفا کند بريدم
با دوست چنين نمي توان کرد
گر صبر توان ز ماه رويان
زان زهره جبين نمي توان کرد
جان و دل و دين فداش کردم
در عشق جز اين نمي توان کرد
جز در ره وصل دوستان (فيض)
ترک دل و دين نمي توان کرد