شماره ٣٦٩: بعشق توبه شکستيم تا دگر چه شود

بعشق توبه شکستيم تا دگر چه شود
دلي بعهد تو بستيم تا دگر چه شود
شديم باز گرفتار دانه خالي
ز دام توبه بجستيم تا دگر چه شود
بيک نگاه که کردي ز خويشتن رفتم
ز چشم مست تو مستيم تا دگر چه شود
گرفته ساغر مي ترک زاهدي کرديم
شراب خانه نشستيم تا دگر چه شود
عنان به مستي داديم تا چه پيش آيد
ز هوشياري رستيم تا دگر چه شود
فکنده سبحه ز دست در هواي مغبچکان
بسومنات نشستيم تا دگر چه شود
براي آنکه مگر با خداي پيونديم
ز هر دو کون گسستيم تا دگر چه شود
نبود غير دلي (فيض) را و آنرا هم
بشست زلف تو بستيم تا دگر چه شود