شماره ٣٢٢: بکوي سر قدر گر گذر تواني کرد

بکوي سر قدر گر گذر تواني کرد
به پيش تير قضا جان سپر تواني کرد
چنانکه هست اگر سر کار دريابي
ز دل شکايت بيجا بدر تواني کرد
چو داني آنچه بتو ميرسد نوشته شده است
ز خار خار تأسف حذر تواني کرد
خداي را بعدالت اگر شناخته
بخويش نسبت اسباب شر تواني کرد
اگر ز آينه سر غبار بزدائي
بچشم سر برخ او نظر تواني کرد
اگر نقاب برافتد ز طلعت ازلي
بيک نگاه ابد را بسر تواني کرد
بر آستانه جانان اگر دهد بارت
سر و تن و دل و جان خاک در تواني کرد
اگر ز عالم صورت ز صدق دل نکني
بجان بعالم معني سفر تواني کرد
چگونه ثبت توان کرد (فيض) در اوراق
حديث عشق چه سان مختصر تواني کرد