شماره ٣١٤: اهتدوا بالعشق طلاب الرشد

اهتدوا بالعشق طلاب الرشد
گم شود آنکو ره ديگر رود
من بفتراک غم عشق کسي
بسته ام دل را بحبل من مسد
اي نگار مي فروش عشوه گر
مست عشقت فارغ است از نيک و بد
شربتي زان لب بکام من رسان
تا بماند زنده جانم تا ابد
چشمه خضر است آن نوش دهان
منع تشنه از زلالت کي رسد
اسقني من فيک من عين الحيوة
شربة حيي بها عمر الابد
(فيض) را محروم از وصلت مکن
کو ندارد غير عشقت مستند