شماره ٣٠١: چون سخن از دلبر ما ميرود

چون سخن از دلبر ما ميرود
شاهدان را رنگ سيما ميرود
چون حديث يار بي پروا کنيد
اين دل شوريده از جا ميرود
در دل ما آ تماشا کن به بين
تا چه شور و تا چه غوغا ميرود
وين سر شوريده ما را نگر
دم بدم تا در چه سودا ميرود
دل هنوز از هيبت روز الست
مي طپد هر لحظه از جا ميرود
چون بلي گفتيم در روز نخست
بر سر ما اين بلاها ميرود
يکنظر آن لعل ميگون ديده ام
خون هنوز از ديده ما ميرود
يار آمد گفتگو را بس کنيم
صحبتش از کيسه ما مي رود
ني غلط کي يار آيد سوي ما
در سر ديوانه سودا ميرود
ز آتش هجران جانان هر سحر
دود آه (فيض) بالا ميرود