شماره ٢٩٨: در سر بوالهوس نگر چون شر و شور ميرود

در سر بوالهوس نگر چون شر و شور ميرود
در دل ماست يار دل بر ره دور ميرود
در سر چون درا درا ناله عاشقان شنو
قافله خيال بين سوي صدور ميرود
عشق بهر که داد جان رست ز خاک و خاکدان
زاهد مرده دل ز گور هم سوي گور ميرود
هر که ز عشق يافت جان يافت حيات جاودان
او نه بميرد ار بمرد زنده بگور مي رود
ني غلطم کجا چو کور از پي نور حق شتافت
موسي وقت خويش شد جانب طور ميرود
هيچ نيافت آنکه او لذت عاشقي نيافت
گر همه در بهشت يا در بر حور ميرود
اين دل پختگان عشق جانب حق همي رود
وان دل زاهدان خام سخت صبور ميرود
آتش عشق مرد را پخته و سرخ رو کند
خام فسرده را صلا گر به تنور ميرود
هست بهر خم فلک باده و نشأه دگر
هر که نه مست عشق شد مست غرور ميرود
(فيض) چو دل بعشق داد بر سر غصه پا نهاد
شاد شد از سرور باز سوي سرور ميرود