شماره ٢٨٨: دل مرا ز انديشه اسباب دنيا سرد شد

دل مرا ز انديشه اسباب دنيا سرد شد
آخرت با يادم آمد آرزوها سرد شد
چون شدم آگه ز اسرار علوم آخرت
بر دلم دنيا و مافيها سراپا سرد شد
هر گهم دل گرم گرديد از تماشاي جهان
يادم آمد آخرت دل از تماشا سرد شد
ديدن گلزار و صحرا طبع را چون برفروخت
مردنم ياد آمد آن گلزار و صحرا سرد شد
نيست دنيا جاي آرام آن که را هوشي بود
بر دلش در زندگي لذات دنيا سرد شد
بر دل ارباب عقبا لذت دنياست سرد
نزد اهل معرفت لذات عقبا سرد شد
هر که ديد ارباب دنيا را کلاب دوزخند
سروري را ماند و از مردار دنيا سرد شد
آتش مهر زر و زيور چو در دلها گرفت
زمهرير مرگ آمد حوش دلها سرد شد
گر تو کندي دل ز دنيا ورنه او خود ميکند
زين سبب اهل خرد را دل ز دنيا سرد شد
هر کسي را وقت مردن دل شود سرد از هوا
(فيض) را در زندگي دل از هواها سرد شد