شماره ٢٥٧: خنک ديده کان ترا ديده باشد

خنک ديده کان ترا ديده باشد
ز گلزار حسنت گلي چيده باشد
سراپا نظر گشته باشد کسي کو
جمال ترا يک نظر ديده باشد
چه ديده است چشمي که رويت نديده
چه بشنيده آن کز تو نشنيده باشد
بجمعي تو دزديده نگذشته باشي
که هر يک نگاهي ندزديده باشد
خرامان براهي که بگذشته باشي
بسا دل ز حسرت خراشيده باشد
نقاب ار گشائي و گر رخ بپوشي
ز بيگانه آن روي پوشيده باشد
گره گر زني زلف را ورگشائي
بهر طور باشي پسنديده باشد
نشاط دلم از نشاط تو باشد
نخنديده باشي نخنديده باشد
کسي کو گرفته است در بر خيالت
به بيداري او خوابها ديده باشد
خيالي کسيرا که در سر مقيم است
محالست يک لحظه خسبيده باشد
کسي را که عشق نگاريست در سر
ز سيماي او غم تراويده باشد
چو در وصف حسن تو گويد سخن (فيض)
سراپاي موزون و سنجيده باشد