شماره ٢٥٦: خوش بود عدم هستي ما را که خبر کرد

خوش بود عدم هستي ما را که خبر کرد
اين مايه آشوب و بلا را که خبر کرد
خون شد دلم از ياد سراپرده فطرت
ز آسايش جان جور و جفا را که خبر کرد
اين تن ز کجا راه بسر منزل جان برد
اين زنده بلا مرده بلا را که خبر کرد
آرامگه بي خبري بود بهشتي
بيداري و هشياري ما را که خبر کرد
در دايره کون بغير از تو نگنجد
من چون بميان آمد و ما را که خبر کرد
از کشور وحدت دو جهان چون بدرآمد
تقدير کجا بود قضا را که خبر کرد
روزي که الست تو بيار است جهان را
هشياري اصحاب بلا را که خبر کرد
عشق تو بهر بي سروپا راه چسان يافت
معمار خرابات فنا را که خبر کرد
سوداي سخن (فيض) چسان بر سرش افتاد
اين پرده در شرم و حيا را که خبر کرد