شماره ٢٥٤: جور ز حد ببر مگو جور زياد ميشود

جور ز حد ببر مگو جور زياد ميشود
از نظري بروي تو جور تو داد ميشود
جور و جفا ز تو رواست هر چه تو ميکني بجاست
گر تو همه وفا شوي حسن کساد ميشود
جور و وفا بهم خوش و مهر و جفا بهم نکوست
هست جفا صلاح حسن گرنه فساد ميشود
لطف نهان بجلوه آر تا برود دلم ز کار
حسن چو جلوه ميکند عشق زياد ميشود
نيست مرا بجز تو کس مونس من توئي و بس
غم بدلم چو ميرسد دل بتو شاد ميشود
برگ و نواي من توئي باد صباي من توئي
عقده غنچه دلم از تو گشاد ميشود
چون تو بياد آئيم خود بروم ز ياد خود
(فيض) در آن زمان همه معني ياد ميشود