شماره ٢٤٨: بر درگه تو حاجت خلقان روا شود

بر درگه تو حاجت خلقان روا شود
آنرا که تو براني ازين در کجا شود
خود را چو حلقه بر در لطف تو ميزنم
باشد بروي من در لطف تو وا شود
آنرا که رد کني ز در خويش بولهب
وانکو تواش قبول کني مصطفي شود
امر ترا کسي نتواند خلاف کرد
هر کو سر از قضاي تو پيچد کجا شود
بيچاره گمرهي که کشد سر ز طاعتت
گردد دلش سياه و اسير غمي شود
فرخنده رهروي که اطاعت کند ترا
چشم دلش بعالم انوار وا شود
در بندگيت هر که ره صبر مي رود
او از حضيض صبر بر اوج رضا شود
درهاي خير روز نخستين گشوده
اميد هست روز پسين نيز وا شود
از مانده مواهب تو خورده چاشني
نوميد کي شود دل غمگين چرا شود
از فيض بحر جود بسيار برده ايم
داريم چشم آنکه دگر هم عطا شود
هر نعمتي که لطف کني از ره کرم
توفيق ده که شکر يکايک عطا شود
ما گر چه نيستيم سزاي کرامتي
ليک از تو تا سزاي سزد گر سزا شود
گر هر چه آوريم بدين در همان بريم
اي واي ما که روز قيامت چها شود
ما بنده در تو و شرمنده توايم
داري روا که عاقبت ما هبا شود
(فيض) است و درگه تو ازين در رود کجا
کام حوايج همه زين در روا شود