شماره ٢٢٦: علي الصباح نويد هو الغفور رسيد

علي الصباح نويد هو الغفور رسيد
شراب در تن مخمور جان تازه دميد
شراب مست درآمد که اينک آوردم
نويد مغفرت از حضرت غني حميد
نذير خوف برون رفت از دل مخمور
بشير باده درآمد زخم بسر دويد
بعضو عضو ز سر تا به پا بشارت داد
بجز و جزو تن و جان و دل رسيد نويد
نواي ابشر مطرب نواخت کاينک عود
صلاي اشرب ساقي بداد کاينک عيد
کسي که منع من از باده کرد جامم داد
کسي که منکر مستيم بود مستم ديد
بچشم خويش کنون ديد و منع نتوانست
شراب خوردن ما را که محتسب نشيند
دلي که بودش از راه اتقوا الله بيم
درآمد از در لاتقنطوا درو اميد
ز بيم روز جزا گر تهي شدش قالب
ز ساغر پر اميد زنده شد جاويد
خرد که بود به زندان ديو و دد در بند
کنون بمقصد صدق مليک آراميد
روان که بود درين کهنه دير افتاده
کفش بهمت ساقي بساق عرش رسيد
تني که بود ز زقوم ديو دردي کش
ز دست حور و ملايک شراب ناب کشيد
سري که بود لگدکوب چرخ مردم خوار
ببال عشق و طرب تا ببام عشق پريد
کجا فراق و کجا آنکه از دم رحمان
ز جانب يمنش نفخه وصال وزيد
ازين مقوله مزن دم دگر زبان درکش
که (فيض) را سخن بيخودي دراز کشيد