شماره ٢٠٤: اين جهان بي بقا هيچست هيچ

اين جهان بي بقا هيچست هيچ
هر چه ميگردد فنا هيچست هيچ
گر جهانرا سر بسر بگرفته
چون نميماند بجا هيچست هيچ
شد مرا يک نکته از غيب آشکار
در دو عالم جز خدا هيچست هيچ
گرنه سر در راه عشق او رود
آن سر کمتر ز پا هيچست هيچ
گرنه صرف طاعت و خدمت شود
حاصل اين عمرها هيچست هيچ
گرنه سوزد جان و دل در عشق او
در تن اين افسردها هيچست هيچ
دل بعشق گلرخان اي دل مده
مهر يار بي وفا هيچست هيچ
صحبت بيگانگان بيگانگيست
جز نديم آشنا هيچست هيچ
گر سخن گوئي دگر از حق بگو
(فيض) جز حرف خدا هيچست هيچ