شماره ٢٠٢: جان ندارد جز تو کس با مستغاث

جان ندارد جز تو کس با مستغاث
خسته را فريادرس يا مستغاث
خسته دل در غم تو بسته
چند ناله چون جرس يا مستغاث
هر دمم خاري زند در دل خسي
بگسلم زين خار و خس يا مستغاث
مرغ جان را بال همت برگشاي
تا بپرد زين قفس يا مستغاث
ميربايد دل ز من هر دم بتي
هم تو گيرش باز پس يا مستغاث
محو خود کن (فيض) را تا بي رخت
برنيارد يکنفس يا مستغاث
رحم کن بر بي دل بيچاره
کو ندارد جز تو کس يا مستغاث