شماره ٢٠١: شديم بار کش ره زن هوا بعبث

شديم بار کش ره زن هوا بعبث
وفا بعهد نکرديم با خدا بعبث
براه حق نزديم از سر وفا قدمي
بجد و جهد شديم از پي هوا بعبث
عنان خود بکف آرزوي دل داديم
تمام صرف هوس گشت عمر ما بعبث
ز بهر دنيي کانرا اساس پر نقشي است
بسي بدوش کشيديم بارها بعبث
گذاشتيم ز کف زاد آخرت را خام
بسوختيم به بيکار خويش را بعبث
فتادي از پي لذات بي بقا شب و روز
تمام عمر تو اي (فيض) شد هبا بعبث
گمان ندارم ازين بحر بيکران برهيم
چو ميزنيم در اين موج دست و پا بعبث