شماره ١٩٤: يک محرم راز در جهان نيست

يک محرم راز در جهان نيست
يک دوست بزير آسمان نيست
غير از غم عشق همدمي کو
کز صحبت آن دلم گران نيست
فرياد ز دست اين کرانان
جانرا از عذابشان امان نيست
من طاقت احمقان ندارم
جز مرگ سزاي احمقان نيست
يارب يارب غم تو خواهم
دل جز بغم تو شادمان نيست
تا يافت بکوي عشق راهي
دل را غم جان سر جهان نيست
خود جان جهان جهان جان شد
دل بسته اين جهان و جان نيست
شور عشقي چو هست در سر
دلرا پرواي اين و آن نيست
جائي نتوان نشست اي (فيض)
کافسانه عشق در ميان نيست