شماره ١٨٣: من و هزار گدا همچو من بنزد تو هيچست

من و هزار گدا همچو من بنزد تو هيچست
گدا چه پادشهان ز من بنزد تو هيچست
کجا رسند بحسن تو دلبران خطائي
بتان چين و خطا و ختن بنزد تو هيچست
نديده روي تو ورنه به بت کجا نگرستي
نکوترين بتي از برهمن بنزد تو هيچست
بهار عارض تو برد آبروي بهاران
بهار و گلشن و طرف چمن بنزد تو هيچست
ببوي زلف تو کي ميرسد نسيم بهاري
عبير و عنبر و مشک ختن بنزد تو هيچست
بنفشه چيست سمن کيست پيش زلف و رخ تو
بنفشه و سمن و نسترن بنزد تو هيچست
نبات و قند بدان لب کجا رسد بحلاوت
نبات و قند و شکر من بمن بنزد تو هيچست
کجا لطافت دندان تست عقد گهر را
صفاي گوهر و در عدن بنزد تو هيچست
به پيش قد تو مر سرو را چه قدر و چه رفعت
قد صنوبر و سرو چمن بنزد تو هيچست
بگريد ار همه عمر از فراق روي تو عاشق
نگوئيش که چه خواهي ز من بنزد تو هيچست
هلاک گشت اگر عاشق از غم و هم اگر زيست
هلاک گشتن چون زيستن بنزد تو هيچست
خموش گردد اگر (فيض) ور غزل بسرايد
خموش گشتنش و دم زدن بنزد تو هيچست