شماره ١٨٠: بخيالت نمي توانم زيست

بخيالت نمي توانم زيست
بي جمالت نمي توانم زيست
تشنه باده وصال توام
بي وصالت نمي توانم زيست
بي جمال تو نيست آرامم
با جمالت نمي توانم زيست
هر چه با بنده ميکني نيکوست
بي فعالت نمي توانم زيست
زان دهان تلخ و شور و شيرينت
بي مقالت نمي توانم زيست
از لبت آب زندگي خواهم
بي زلالت نمي توانم زيست
شربتي زان لبم حوالت کن
بي نوالت نمي توانم زيست
جاي جولان تست عرصه دل
بي مجالت نمي توانم زيست
پاي دل را بزلف خويش ببند
بي عفالت نمي توانم زيست
غم عشقش کمال تست اي (فيض)
بي کمالت نمي توانم زيست