شماره ١٧٦: صحرا و باغ و خانه ندانم کجا خوش است

صحرا و باغ و خانه ندانم کجا خوش است
هر جا خيال روي تو باشد مرا خوش است
در دوزخ ار خيال توام همنشين بود
ياد بهشت مي نکنم بس که جا خوشست
غمخوار گو مباش غمين از بلاي ما
ما عاشقان غمزده را در بلا خوشست
با آب چشم و آتش دل گشته ام مقيم
بر خاک کوي دوست که آب و هوا خوش است
مقصود ما ز ديدن خوبان لقاي تست
زاهد ترا بقا خوش و ما را لقا خوش است
خوبست دلبري و جفا و ستمگري
گه گه ز مهوشان و گهي هم وفا خوش است
خوبان اين زمانه ز کس دل نميبرند
حسن ارچه در کمال بود با حيا خوش است
از دليران وفا نکند (فيض) کس طمع
الحق ز خوبرويان رسم جفا خوش است