شماره ١٦٣: دگر آزار مادر دل گرفتست

دگر آزار مادر دل گرفتست
دگر آسان ما مشکل گرفتست
مباد آن دست گردد رنجه دلرا
غم جان نه غم قاتل گرفتست
دلم نايد که دست از جان بدارم
که در وي عشق او منزل گرفتست
کنم اظهار اگر شور محبت
خرد گويد ره باطل گرفتست
اگر پنهان کنم غم سينه گويد
که بر من کار را مشکل گرفتست
چه مشکل بوده کار عشقبازي
ره آسودگي عاقل گرفتست
پريشان گر بگويد (فيض) عجب نيست
ز وضع روزگار سر گرفتست