شماره ١٥٧: گل بنفشه دميدن گرفت گرد عذارت

گل بنفشه دميدن گرفت گرد عذارت
نه چشم بد نگريدن گرفت گرد عذارت
غلط نه اين و نه آن دود آه عاشق زارت
بلند گشت و رسيدن گرفت گرد عذارت
نه آن جمال دلاويز بس که داشت حلاوت
سپاه مور چريدن گرفت گرد عذارت
غلط که آهوي چشم تو کرد نافه گشائي
نسيم مشک وزيدن گرفت گرد عذارت
نه خال گوشه چشم از نگاه گرم تو گرديد
تمام آب و چکيدن گرفت گرد عذارت
غلط که طوطي جان در هواي قند لب تو
قفس شکست و پريدن گرفت گرد عذارت
نه بحر خس بساحل فکند عنبر سارا
مريض دل چو طپيدن گرفت گرد عذارت
گه عکس غلط در آينه جمال تو افتاد
ز لاله چون نگريدن گرفت گرد عذارت
نه در هواي رخت بود ذره سان همه دلها
بسوخت چونکه رسيدن گرفت گرد عذارت
غلط که آن مژهاي سياه سايه فکن شد
چو سايه عکس فتيدن گرفت گرد عذارت
غلط که حسن نقابي بروي خويشتن افکند
ز شرم ديده چو ديدن گرفت گرد عذارت
نه ترک ناز ملوکانه نرگس مستت
سپاه آه خريدن گرفت گرد عذارت
غلط نداشت دل سوخته چو تاب فراقت
ز سينه جست و تنيدن گرفت گرد عذارت
به باغ روي ترا آب داد (فيض) ز ديده
چنانکه سبزه دميدن گرفت گرد عذارت